ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

سارا وارد می شود...

کتاب شیمی!

1389/11/10 18:16
نویسنده : مریمووولی
597 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش که همه خونه ی مامان مری جمع شده بودیم.بعد از شام ما دو تا اومدیم تو اتاق.

بغلت کردم و بردمت رو هوا... کلی ذوق کردی!بعد پرتت کردم رو تختفقط میخندیدی و از خنده چشماتو بسته بودی!منم از خنده ی تو ذوق مرگ داشتم میشدم.مینا جون اومد توی اتاق و من و تو انگار نه انگار که تا دو دقیقه پیش داشتیم خونه رو توی سرمون خراب می کردیمتو هر وقت که میای پیشم من امتحان شیمی دارم!روی تخت نشسته بودم و داشتم با مینا جون صحبت می کردم اما زیر چشمی به تو هم نگاه میکردمداشتی با جا کلیدیم بازی می کردیاونو ول کردی بعد پا شدی و از روی میز کتاب شیمیم رو بر داشتی!یه نفس عمیق کشیدم!یعنی برای اینکه کتابم رو پاره کنی آماده ام!نیشم رو تا فرق سرم باز کردم!بهم یه نگاه شیطانی کردی تا اومدی کتاب رو پاره کنی مینا جون کتاب رو از دستت گرفت و گذاشت روی میزبعدش هم از اتاق رفت بیرون!یه نگاه به من کردی منم یه نگاه به تو!دوباره نیش من باز شد و تو همون نگاه شیطانی رو به من کردیکتاب رو برداشتی و گذاشتی روی پاهات...صفحه ی اول رو ورق زدی!بعد صفحه ی دوم و بعد سوم و به این ترتیب ۱۳ تا صفحه رفتی جلو اما دریغ از یک خراشمنم فقط با حالت التماس زل زدم بهت که بلکه فرجی شد و تو کتابمو پاره کردی!اما من از این شانسا ندارم!با این کارت مجبور شدم شیمی بخونم!که البته معلم ازم نپرسید!شانس آوردی.اگه نمره ام کم می شد خفت...نه!خودمو خفه می کردم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فرشته
10 بهمن 89 21:01
واقعاً سنتو درست گفتی ؟ آخه خیلی قشنگ می نویسی آفرین


بله!!!!!نظر لطفتونه!:دی!