ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

سارا وارد می شود...

عید نود و چهار !

1393/12/24 11:33
نویسنده : مریمووولی
119 بازدید
اشتراک گذاری

عید نود و چهار.

اینجا همه از عشق هاشون مینویسن که همیشه و هر لحظه اراده کنن میتونن بغلشون کنن و بچلوننشون...

میدونی خواهرت،

از جمله های کلیشه ایه اینطوری بدش میاد...

دیشب داشتم هاردمو مرتب میکردم،

عکساتو دیدم.

 

تنها چیزی که میتونم بگم ...

اینکه خیلیییییی برام عزیزی سارا،

خیلیییییی...

همه ی امیدم روزیه که بعد از این سال های لعنتی ببینمت.

و ای کاش که که مهربون باشی و بفهمی با ارزششش ترینی برام.

من گریه نمیکنم،

ولی انقدر داغ ندیدنت برام تازه س که حتی برای یه لحظه م عکسایی که رو یخچال ازت گذاشتمو میبینم ، میشینم ساعت ها گریه میکنم...

 

کمتر کسی از اطرافیانم میدونه تو وجود داری،

کسی درک نمیکنه مشکلات خانوادگیمون چقققققدر پیچیدس.

اول راهی خواهرو،

تا بیای بزرگ شی هزار بار بیشتر باید با دماغ و دهن بخوری زمین و خونی مالی شی ...

و امیدوارم اون موقع من پیشت باشم که بلندت کنم و بغلت کنم و بگم "این روز هام میگذره ".

 

فقط خدا میدونه چقدر دوستت دارم.

 

همه میگن فراموشت کنم چون دیگه قرار نیست ببینمت،

حتی بار ها گفتن که سارا دیگه تو رو یادش نمیاد...

نمیدونی چه حالی میشم وقتی میشنوم...

میدونم منو یادت نمیاد ،

ولی من هیچوقت از فکر کردن بهت دست بر نمیدارم.

هیچ وقت.

 

من عادت دارم به اینطور روابط،

هر کی عزیزم بود ،

تمام فکرم مال اون شد و معتاد اون فکر شدم.

 

حالا تو روحیت تاثیر نذارم بگی خواهرم نیاز به قرص و دوا داره :)))

 

عیدت مبارک :):*

 

پسندها (1)

نظرات (0)