خواهرررری معذررررت!:(
سلاااام!!
توی لواسون کلی باهات بازی کردم و به جای تو خسته شدم...وقتی داشتیم بر میگشتیم تهران توی ماشین خواستم یه چرت بخوابم نتونسم چون که زیر دست و پای شما داشتم جون میدادم!
چشمامو که میبستم :بووووووووووووووم!یه مشت تو میخورد تو صورتم!آبجی جان خیلی ممنون...
این اتفاق انقدر تکرار شد که عصبانی شدم دستتو محکم فشار دادماز دستت یه صدایی اومد و زدی زیر گریه!مینا جون بغلت کرد اما هیچ جور آروم نشدی...فکر کردم دستت شکست...دستتو یه کوچولو تکون دادم جیغت رفت هواخیلی ناراحت شدم...بعد از ١ ساعت که با هم داشتیم میجنگیدیم بغلت کردم...خیلی از خودم متنفر شدم و سرتو ناز کردم آروم شدی و نگام کردی بعد خندیدی...وقتی دیدم انقدر مهربونی از خجالتم گریه کردم البته جوری که کسی نبینه...تو هم فقط احساس کردی سرت خیس شدهمش توی گوشت میگفتم معذرت میخوام و دیگه تکرار نمیشه...سارا نمیدونی چقدر از این وحشی بازیم پشیمونمقول میدم که دیگه تکرارش نکنم...اگه وقتی بغلت میکنم انقدر آروم و خوشحال میشی قول میدم که بیشتر توی بغلم باااااشی درسته خاطره ی خوبی نبود...اما نوشتم که همیشه یادم باشه چه کاری کردم...